کد حباب و قلب


سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام گرم به مخاطبان

خوشحال می شوم که کمک کنید و نظر ببرای انجام این رسالت بزرگ را به من بدهید.

خاله فاطمه




      

نوجوانی شهید علی چیت سازان

کم توقّع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم، حرفی نمی زد. نوروز آن سال که آمده بود، پدرش رفت و یک جفت کفش نو براش خرید. روز دوّم فروردین، قرار شد برویم دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. نیم ساعتی معطّل شدیم تا آمد. به جای کفش، دمپایی پاش بود. گفتم: مادر، کفشات کو؟ گفت:«بچّه ی سرایدار مدرسه مون کفش نداشت، زمستان را با این دمپایی ها سر کرده بود؛ من رفتم کفش هام رو دادم بهش.» اون موقع، علی دوازده سال بیشتر نداشت.(دلیل، ص 24)




      

ندیدن درد

   بهلول شخص عاقلی است که خود را به نادانی زده تا واقعیّت را در قالب گفتاری ساده بیان کند.

   آورده اند که روزی ابو حنیفه مشغول تدریس بود، بهلول هم در گوشه ای نشسته بود.

   ابو حنیفه در بین سخنانش گفت که امام جعفر صادق( علیه السّلام) سه مطلب را اظهار می نماید که قبول ندارم.

   آن سه مطلب بدین نحو است:

   اوّل: آنکه می فرماید: شیطان در آتش جهنّم می سوزد و حال آنکه شیطان خودش از آتش خلق شده است، چگونه ممکن است آتش او را بسوزاند، در حالی که همجنس، همجنس خود را نمی سوزاند.

   دوّم: آنکه می گوید: خدا را نمی شود دید و حال آنکه چیزی که موجود است باید دیده شود، پس خدا را با چشم می توان دید.

   سوّم: می فرماید: مکلّف، فاعل فعل خود است که خودش اعمالش را به جا می آورد و حال آنکه تصوّر و شواهد بر خلاف این است، یعنی عملی که سر می زند از جانب خداست و ربطی به بنده ندارد.

   چون ابو حنیفه این مطالب را گفت، بهلول کلوخی( گِل خشک) از زمین برداشت و به طرف ابو حنیفه رئیس مذهب حنفی پرتاب کرد، از قضا آن کلوخ به پیشانی ابو حنیفه خورد و او را سخت ناراحت نمود، و سپس بهلول فرار کرد. شاگردان ابو حنیفه پشت سر او دویده و او را گرفتند و به دلیل اینکه قرابت و خویشاوندی با خلیفه داشتند نزد او بردند.

   بهلول درخواست کرد که ابوحنیفه را حاضر نمایند تا جواب او را بدهد. چون ابوحنیفه حاضر شد، بهلول به او گفت:

   از من به تو چه ستمی رسیده؟

   ابوحنیفه گفت: کلوخی به پیشانی من زده ای و پیشانی و سر من درد گرفت.

   بهلول گفت درد را می توانی به من نشان دهی؟

   ابوحنیفه گفت: خیر، مگر می شود درد را نشان داد؟

   بهلول جواب داد تو خود می گفتی موجودی که وجود داشته باشد باید دیده شود و بر امام جعفر صادق(علیه السّلام) اعتراض می کردی و می گفتی چه معنی دارد که خدای تعالی موجود باشد و او را نتوان دید.

   و دیگر آنکه تو در ادّعای خود دروغ گوئی که می گویی کلوخ سر تو را به درد آورد، زیرا کلوخ از جنس خاک است و تو از خاک آفریده شده ای پس چگونه از جنس خودت اذیّت دیدی.

 و مطلب سوّم خود گفتی که افعال بندگان از جانب خداوند است پس چگونه می توانی مرا مقصّر کنی و مرا پیش خلیفه آورده ای و از من شکایت داری و ادّعای قصاص می نمایی.

   ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول را شنید، شرمنده و خجل شده از مجلس خلیفه بیرون آمد.(1)

   با توجّه به داستان، بهلول که که ندیدن خدا را تشبیه به ندیدن درد می کند، جواب پرسش به خوبی روشن می شود. چرا که در عالم هستی همانگونه که بیان شد، خیلی از امور مانند درد وجود دارند که دیده نمی شوند مثل گرما و سرما، آیا باید گفته شود چون گرما و سرما با چشم ظاهری دیده نمی شود، پس وجود ندارد یا از آثار و نشانه های آنان که عبارتند از سرخی و کبود شدن دست و صورت و پوشیدن لباس ضخیم یا نازک پی به وجود گرما و سرما برده می شود.

   لذا از جمله اموری که دیده نمی شود وجود خدای تبارک وتعالی است که مانند درد، گرما، سواد، سرما، جان و... وجود دارد و ما از نشانه و آثارو نعمت های او که عبارتند ازگردش سیّارات، سیر خورشید و ماه و ستارگان، سپری شدن فصل ها، ماه ها و سال ها، آمد و رفت شب و روز و مخلوقاتِ آفریده شده، پی به وجود او می بریم.

1.محمود همّت، ماجرا های بهلول عاقل، ص 61.

  

 

 




      

 

معمّا های چهارده معصوم( علیهم السّلام)

 

نام مبارک پیامبر گرامی اسلام( صلّی الله علیه و آله وسلّم) چیست؟

نام پدر و مادر گرامی حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) چیست؟

اجداد پیامبر اسلام تا حضرت آدم(ع) چه دینی داشتند؟

عبدالله پدر پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم) در کجا وفات یافت؟

جسد مطهّر عبدالله در کجا به خاک سپرده شد؟

 

جواب ها

1.حضرت محمّد

2.نام پدر گرامی حضرت محمّدعبدالله و نام مادرش آمنه است.

3.جمیع اجداد حضرت محمّد تا آدم همه مسلمان بودند.

4.مدینه

5.دارالنابغه




      

خاقانی

افضل الدّین بدیل خاقانی شروانی، شاعر و متخلّص به خاقانی، به سال 520 قمری در شهر شروان از مادر نسطوریِ تازه مسلمان، زاده شد. از کودکی نزد عمویش، کافی الدّین عمر بن عثمان که مردی حکیم، طبیب و فیلسوف بودّ به تحصیل دانش پرداخت و در سایه ی تربیت و حمایت او، با شوق فراوان در کسب دانش کوشید. دیری نگذشت که در علوم و فنون زمان خود به کمال رسید و در شعر از سرآمدان زمان شد. پس از درگذشت عمویش، به خدمت ابوالعلاء گنجوی رسید. او خاقانی را به خاقان اکبر، ( منوچهر شروان شاه)، معرّفی کرد، و دختر خویش را به او داد و تخلّص خاقانی را برای وی برگزید. خاقانی مسافرت های بسیاری کرد. از جمله دو بار به زیارت خانه ی خدا رفت که رهاورد این سفرها، قصیده هایی رسا و شیرین بود. در یکی از همین سفرها بود که از( ایوان مداین) دیدار کرد و قصیده ی مشهور خود را سرود. وی به سال 595 قمری در تبریز در گذشت و در( مقبرة الشعراء) مدفون شد.

 




      
   1   2      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ حکم زناکار محصنه خیلی شدیده؟ واقعا اون کسانی که مرتکبش شدند از عواقب و حکم اون خبر دارن؟

+ یه چیزی برام سواله که چرا بد حجابی خانم ها در شهر قم تازگی ها زیاد شده؟

+ التماس دعا.

+ زائرین اربعین حسینی.

+ سلام علیکم دوستان عزیز.

+ سلام هر کاری می کنم نمی تونم تلفن همراهم را در پیام پارسی یار فعّال کنم؟ وقتی شماره همراهم را می نویسم گزینه ذخیره را می زنم می نویسه که مشکل در فعال سازی است و هزینه ی آن را هم از اعتبار کم نمی کند! کمک کنید!!!