به من می گفت: « مادر جان، وقتی من و داداش خونه ایم، درست نیست شما و خواهرم در حیاط را باز کنید؛ یا من می روم یا داداش. شاید یه مرد نا محرمی پشت در باشه؛ خوب نیست صدای شما را یه نا محرمی بشنوه.» خیلی حسّاس بود. با اینکه ما خوردمان رعایت می کردیم امّا همیشه حواسش بود، به خصوص به خواهرش.( شهاب، ص24)